می خواهم بنویسم ... قلم بزنم ... از شهدای جنگ امروز ... شهدای هسته های صلح آمیز ...
بی مقدمه می روم سراغ خودشان ... و ترجیح می دهم ... این گونه آغاز کنم ...
چه زیبا گفتی که : من و دکتر خیلی «هم» بودیم ... هم زیاد داشتیم ... هم دانشکده ای بودیم ... هم رشته بودیم ... بعد ها همسر شدیم و همکار و بزرگ تر از همه همدل و همراز بودیم ...
و من می گویم که هم سنگر هم شدید ای همسر صبور شهید شهریاری ... و چه سعادتی ... خوشا به حالت ...
اما در این دو سال گذشته ما چندین هم سنگر دیگر هم داشته ایم ... نمونه اش همین همسنگر شهید شهید مصطفی احمدی روشن ... گفتی : مصطفی خیلی تو دار بود ... قبول کن که شما خودتان هم تو دار هستید ... عجیب نیست اگر هنوز هم علیرضا بی خبر باشد از قصه ی شهادت پدرش ... آخر گفته اند : پسر کو ندارد نشان از پدر / تو بیگانه خوان و مخوانش پسر ...
پدر اما دلی نازک تر دارد ... می گوید با مصطفی رفیق بودیم ... اما رفیق نیمه راه شد ... و اشک را در قالب های چشمانی که غبطه ی جایگاه او را می خورند می نشاند ...
نمونه ی دیگرش همسنگر شهید رضایی نژاد است ... گفتی که برون گرا هستید ... و دختری که هنوز تصویر جیغ های مادر در روز حادثه را خوب به خاطر دارد ... دختری که می خواهد اسرائیل را که عامل کشته شدن پدرش می داند ... پلیس ها دستگیر کنند و خدا آن ها را به جهنم ببرد ... دختری که آبشار موهایش نیازمند نوازش پدر است ...
و نمونه های دیگری چون شهید علی محمدی و شهید قشقایی که عجب صبر و ظرفیت و سعادتی خدا داده به همسنگرانتان ... خوشا بحالشان ...
اما این داغ ها ... داغ کمی نیستند ... باور کنید از خودم نمی گویم ... وقتی این داغ ها تیری بر قلب ولی امر مسلمین جهان است ...
و آقا چه زیبا یتیم نوازی کردند و پسر را در آغوش کشیدند و آبشار موهای دختر را نوازش نمودند دختری که خودش را شبیه پری ها به تصویر کشید ... شبیه همان پری نقل شما ...
نمی دانم که مصطفی های این کشور ... همان ها که نمادین یاغیر نمادین ... رشته هاشان را تغییر دادند به رشته های هسته ای ... همان ها که رهبر تحسینشان کرد ... همان ها که تسکینی هستند بر قلب تیر خورده ی آقامان چه خواهند کرد و چه خواهند شد ...
اما یک چیز را خوب می دانم و شک ندارم ... آن هم اینکه خون شهدا پایمال شدنی نیست ...
یاد یوسف چهار ساله افتادم ... پسر فاطمه الزق ... پسری که در زندان های رژیم غاصب صهیونیستی متولد شده است ... وقتی هنگام آزاد شدنشان یکی از زندانبانان اسرائیلی می پرسد که می خواهی وقتی بزرگ تر شدی با اسرائیل بجنگی و کشته شوی یا دکتر شوی؟ در پاسخ می گوید : می خواهم « دکتر بمب » شوم!
حال این من و ... توییم که باید حدیث مفصل بخوانیم از این مجمل ...
همان گونه که همواره با اراده ی خداوند و همت خودمان و حمایت حضرت ولی عصر و نعمت ولی فقیه از انقلاب ها و جنگ ها و فتنه ها سربلند بیرون آمده ایم و حماسه ها آفریده ایم ... باید از این به بعد هم حواسمان باشد چشمان این همسنگران شهدا هم به ماست ... تا راه شهدا را ادامه دهیم و از آن منحرف نشویم ...
باید حواسمان باشد ... با حضور در عرصه ها و میدان ها ... میدان های جنگ با دشمن ... چه سرد ... چه گرم ... چه سخت و ... چه نرم ... باید حواسمان باشد ... تا بلکه تسکینی باشیم بر قلب مولامان صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ...
Design By : Pichak |